جاده عشق
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید من محمد هستم از خراسان رضوی ( لطفا نظرتان در مورد وبلاگم بنویسد)

پيوندها
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
حجاب همان امنیت
تنهایی های دخملونه من
خرید عینک آفتابی
سرور مجازی
خرید شارژر همراه پاور بانک
آموزش و ترجمه زبان انگلیسی
حجاب همان امنیت
تالار گفتگو هم میهن
شبکه اجتماعی هم میهن
اخلاق
خاطرات تلخ
فندقم کجاست؟
وارونگی جادها
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان [جاده عشق و آدرس kamran26.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 24337
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
محمد

آخرین مطالب


 
یک شنبه 14 شهريور 1395برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : محمد

شک ندارم شعرهای من هشتمین عجایب جهان است !
هر کسی شعرهایم را میخواند
یاد خاطرات خودش می افتد
زمان برایش از حرکت می ایستد
و در آخر مثل من دیوانه میشود و شعر میگوید
چه شعرهای عجیبی دارم من . . !
.
.
.
باران که می بارد
تازه خاطرات
چکه می کند
من ازتو برایش میگویم
واو از آسمان
آنوقت
هر دو عاشقانه
می باریم

 
یک شنبه 14 شهريور 1395برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : محمد

دلم را تهدید کردم …
که اگر یکبار دیگر بهانه ات رو بگیرد …
میدهم دوباره بسوزانیش !
.
.
.
دلتنگی لجباز ترین حس دنیاست …
هر چه برایش توضیح دهی,
بیشتر پاهایش را به فرش دلت میکوبد …
گریه میکند
بهانه میگیرد
نق میزند
خسته میشود
و خوابش میبرد
امان از لحظه ای که بیدار شود
داغ دلش تازه تر میشود
بیچاره دلم !
.
.
.
راحت باش !
برو !
من به نبودنت عادت دارم …
نبودنت بهتر از بودنت است
وقتی بهانه می آوری
که نباشی …

 
سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:عاشقانه, :: 21:11 :: نويسنده : محمد

کاش در این لحظه که دلم گرفته است در کنارم بودی عشق من
کاش در کنارم بودی و مرا آرام میکردی
در این لحظه  به یک نگاهت نیز قانعم ،عزیزم
حتی همان یک لحظه نگاه مهربانت نیز مرا آرام میکند.
ای تنها همدم لحظه های زندگی ام ، در این لحظه بدجور به وجودت نیاز دارم،
حالا که دلم گرفته کسی را جز تو ندارم ، که مرا آرام کند ،
مرا  از این حال و هوای پر از غم رها کند.
در این لحظه که دلم گرفته ، بشنو درد دلهایم را عشق من ،
تویی که تنها امید منی ، تویی که تنها همدم لحظه های تنهایی منی
بیا  در کنارم ،
خیلی بی قرارم،
میدانی در این لحظه چه آرزویی دارم؟
سر بگذارم بر روی شانه هایت و…
شانه های خیست ، دل آرامم ، نمیخواهم زمان بگذرد ،
نمیخواهم لحظه ای حتی دور از تو باشم
سر میگذارم بر روی سینه ات ، گوش میکنم به صدای تپش قلبت ،
تا بیش از اینکه آرامم، آرام شوم، در گرمای آغوش مهربانت گرفتار شوم
در این لحظه هیچ چیز جز آغوش تو و یک سکوت عاشقانه نمیخواهم…

 
سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : محمد

سرپناه خودم بدانم، اگر عمری باقی نمانده ، در آغوش تو بمیرم…
همینجا میمانم ، همینجا تمام حرفهای دلت را میخوانم، و همینجاست که میدانم مرا دوست داری ،خیالم راحت است             هیچگاه تنهایم نمیگذاری
میروم به اعماق خاطره هایمان ، چه صبری داد به ما عشقمان …
گذشتیم با هم از سردی لحظه ها ، رسیدیم به آخر خط همه غمها ، رها شدیم از هر چه غصه بود ، آخر سر شدیم یکی از شیرین ترین قصه ها!
در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ، خواب نمانده ام از این احساسم ، در این خواب و بیداری ، لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،هیچگاه  این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ، من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ، هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم!
مرا بگیر و رهایم نکن ، اگر هم خواستم ناخواسته لحظه ای پرواز کنم ، مرا پر پر کن، من به عشقمان شک ندارم ، من که جز تو کسی را ندارم ،پس اسیرم کن تا همیشه ، این لحظه هیچگاه بهانه ای نمیشود از اینکه زندانم در قلب مهربان تو!
لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ، به سوی آنچه که آرزویش را دارم ، به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی !
رو به سرچشمه روشنی ها ، دنیای من تاریک میشود اگر نباشی …
در آغوش توام ، شعر با تو بودن را برایت میخوانم ، شعری که با من و تو آغاز میشود، من و تو یک روز با هم میرویم اما شعر با تو بودن هیچگاه تمام نمیشود!

 
سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : محمد

برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو نفس میکشم ، بدون تو میمیرم.
برای تو مینویسم ، از عشقت و آن قلب مهربانت.
مینویسم که دوستت دارم برای همیشه و تا ابد.
تویی زیباترین زیبایی ها ، تویی مظهر خوبی ها ، این تویی همان لایق بهترینها.
تویی تنها بهانه نفس کشیدنم ، این تویی تنها ترانه زندگی ام.
 تویی یک عشق جاودانه ، خیلی دوستت دارم صادقانه.
بیا با هم زندگی را با عشق و محبت بسازیم و به عشق هم زنده بمانیم.
ای قشنگترین لحظه ، ای زیباترین کلام  خیلی دوستت دارم.
تویی پاکترین عشق روی زمین ، می پرستم تو را بعد از خدای آسمانها و زمین.
تا آخر دنیا به انتظارت مینشینم ، آخر این دنیا همان لحظه ایست که از عشق تو میمیرم.
به عشق تو زندگی میکنم ، برای تو نفس میکشم ،بدون تو میمیرم.
بیا در کنارم عزیزم ، عطر وجودت به من آرامش میدهد ، حضورت در کنارم  مرا به اوج عشق می رساند.
بیا در کنارم ، دستانت را به من بده ، بگذار با گرمی دستانت احساس خوشبختی کنم.
احساس کنم که برای منی .
تویی لایق بهترینها ، تویی که لایق قلب منی و حافظ احساس من.
با حضورت در قلبم زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت و فصل بهار زندگی ام با حضورت فرا رسید.
با حضورت کویر تشنه دلم بارانی شد ، بارانی از جنس عشق و محبت تو.
مثل همیشه با تو هستم ، بیشتر از همیشه عاشق تو هستم.
مثل همیشه برای منی ، بیشتر از همیشه قدرت را میدانم.
ای عشق همیشگی ام ، بدجور در قلب من غوغا کرده ای .
مثل همیشه ، بیشتر از گذشته ، برای همیشه ، میگویم که دوستت دارم همیشه.

 
سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : محمد
با تو که حرف میزنم ، صدامو صاف میکنم دارم به زیبایی تو ، باز اعتراف میکنم با تو که حرف میزنم ، آینده من روشنه دنیام دستای تو ، که تو دستای منه ثانیه ها ، کنار تو ، به مردن عادت میکنن حتی ، برای رفتن ما ، همه حسادت میکنن
 
سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:عاشقانه , :: 20:32 :: نويسنده : محمد

بوسه یعنی وصل شیرین دو لب یعنی عشق در اعماق شب یعنی مستی از مشروب عشق

بوسه یعنی اتش و گرمای تب یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب دیوانگی

بوسه یعنی حس خوب طعم عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی

بوسه یعنی اغازی برای ما شدن لحظه ای با دلبری تنها شدن بوسه

بوسه یعنی وصل شیرین دو لب یعنی عشق در اعماق شب یعنی مستی از مشروب عشق

بوسه یعنی اتش و گرمای تب یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب دیوانگی

بوسه یعنی حس خوب طعم عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی

بوسه یعنی اغازی برای ما شدن لحظه ای با دلبری تنها شدن

بوسه اتش میزند بر جسم و جان بوسه بر میدارد این شرم از میان

بوسه یعنی شادی و شور و نشاط


بوسه یعنی عشق خالی از گناهاتش میزند بر جسم و جان بوسه بر میدارد این شرم از میان

بوسه یعنی شادی و شور و نشاط


بوسه یعنی عشق خالی از گناه

 
سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : محمد

دلم می خواهد نامت را صدا کنم



یک طور دیگر


جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد



یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم



دلم می خواهد نامت را صدا کنم



یک طور که دلت قرص شود که من هستم



یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی

 
یک شنبه 31 مرداد 1395برچسب:, :: 21:5 :: نويسنده : محمد

آه چه غرقاب مهیبی است عشق

مهلکه پر ز نهیبی است عشق

غمزه خوبان دل عالم شکست

شیر دل است آن که از این غمزه رست

زندگی عشق عجب زندگی است

زنده که عاشق نبود زنده نیست

 
یک شنبه 31 مرداد 1395برچسب:, :: 20:47 :: نويسنده : محمد

یه روزیه دختره یه پسره روتوخیابون میبینه خیلی ازش خوشش میاد.خلاصه هرکاری میکنه دل پسره روبدست

بیاره پسره اعتنایی نمیکنه چون فکرمیکنه همه دخترامثل همن.ازداستاناشنیده بودکه دخترابی وفان.خلاصه

میگذره۳-۴روز...پسره هم دل میده به دختره خلاصه باهم دوست میشندواین دوستی میکشه به  ۱سال-

۲سال-۳سال-۴و۵تاهمین طورباهم دیگه بزرگ میشند.خلاصه بعدازاین همه سال که باهم دوست بودندپسره

به دختره میگه چقدردوستم داری؟ دختره بامکث زیاد میگه فکرنکنم اندازه داشته باشه.پسره میگه مگه

میشه؟میشه عشقتودوست نداشته باشی؟میگه نه-نه که دوست نداشته باشم اندازه نداره.دختره

ازپسره می پرسه توچی؟ توچقدرمنودوست داری؟پسره م مکث زیاد میکنه ومیگه خیلی دوستت

دارم.بیشترازاونی که فکرشوبکنی.روزهامیگذره...شب هامیگذره...پسره یه فکری به سرش میرسه.میگه

میخوام این فکروعملی کنم.میخوادعشقشوامتحان کنه.تااینکه یه روزبهش میگه من یه بیماری دارم که

فکرکنم تاچندروزدیگه دوام بیارم راستی اگه مردم چیکارمیکنی؟دختره یکم اشک توچشاش جمع میشه

ومیگه این چه حرفیه میزنی؟دوست ندارم بشنوم.خلاصه حرفوعوض میکنه ومیگه توچی؟توکه مردی من

میمیرم.فکرکردی خیلی سادس بدون توتنهایی؟پسره میگه نه-بگوحالا.دختره میگه نمیدونم...!اگه من مردم

چی؟پسره میگه اگه تومردی...اون موقع بهت میگم.تااینکه پسره نقشه میکشه یه قتل الکی رخ بده.یعنی

مرده وتشییع جنازه براش میگیرن.پسره یه جاقایم میشه وازدور همه چیز رومیبینه.میبینه دختره فقط یه

شاخه گل رزقرمز میاره ومیندازه ومیره...پسره ازهمه ی دنیانا امیدمیشه.تااینکه ۲روزبعددختره تصادف

میکنه ومیمیره.دختره رو دفن میکنن وهیچکی سر قبرش نیومده.پسره بایه دسته گل یاس سفید میره

            سرمزارش وبهش میگه:یادته ازم پرسیدی اگه بمیرم چیکارمیکنی؟این کارو میکنم....                       

   *تمام یاس های سفید رو باخون خودم قرمزمیکنم.

منم کنارت میمیرم......*

 

 
یک شنبه 31 مرداد 1395برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : محمد

 

يکي بود يکي نبود
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

توي يه خيابون خلوت و تاريک
داشت واسه خودش راه ميرفت که
يه دختري اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت و حالش يه جوري شد
انگار که اين دختره رو يه عمر ميشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولي نتونست
مونده بود سر دو راهي
تا اينکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همينجوري واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خيابون
اينقدر رفت و رفت و رفت
تا اينکه به خودش اومد و ديد که رو زمين پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر ميکرد
بعضي موقع ها هم يه نم اشکي تو چشاش جمع مي شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوري بود
تا اينکه باز دوباره دختره رو ديد
دوباره دلش يه دفعه ريخت
ولي اين دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توي يه شب سرد همين جور راه ميرفتن و پسره فقط حرف ميزد
دختره هيچي نميگفت
تا اينکه رسيدن به يه جايي که دختره بايد از پسره جدا ميشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظي کرد
پسره براي اولين توي عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم يه خنده کوچيک کرد و رفت
پسره نفهميد که معني اون خنده چي بود
ولي پيش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب ديگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اينکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضاي دوستي پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحاليش نميدونست چيکار کنه
از فردا اون روز بيرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خيلي خوشحال بودن که با هم ميرن بيرون
وقتي که ميرفتن بيرون فکر هيچ چيز جز خودشون رو نمي کردن
توي اون يه ساعتي که با هم بيرون بودن اندازه يه عمر بهشون خوش ميگذشت
پسره هرکاري ميکرد که دختره يه لبخند بزنه
همينجوري چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمي فهميد که روز هاش چه جوري ميگذره
اگه يه روز پسره دختره رو نميديد اون روزش شب نميشد
اگه يه روز صداش رو نميشنيد اون روز دلش ميگرفت و گريه ميکرد
يه چند وقتي گذشت
با هم ديگه خيلي خوب و راحت شده بودن
تا اين که روز هاي بد رسيد
روزگار نتونست خوشي پسره رو ببينه
به خاطر همين دختره رو يه کم عوض کرد
دختره ديگه مثل قبل نبود
ديگه مثل قبل تا پسره بهش ميگفت بريم بيرون نميومد
و کلي بهونه مياورد
ديگه هر سري پسره زنگ ميزد به دختره
دختره ديگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نميزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهميد عشق چيه
و از اون روز به بعد کم کم گريه اومد به سراغش
دختره يه روز خوب بود يه روز بد بود با پسره
ديگه اون دختر اولي قصه نبود
پسره نميدونست که برا چي دختره عوض شده
يه چند وقتي همينجوري گذشت تا اينکه پسره
يه سري زنگ زد به دختره
ولي دختره ديگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نميداد
همينجوري چند روز پسره همش زنگ ميزد ولي دختره جواب نميداد
يه سري هم که زنگ زد پسره گوشي رو دختره داد به يه مرده تا جواب بده
پسره وقتي اينکار رو ديد ديگه نتونست طاغت بياره
همونجا وسط خيابون زد زير گريه
طوري که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گريون اومد خونه
و رفت توي اتاقش و در رو بست
يه روز تموم تو اتاقش بود و گريه ميکرد و در رو روي هيچکس باز نميکرد
تا اينکه بالاخره اومد بيرون از اتاق
اومد بيرون و يه چند وقتي به دختره ديگه زنگ نزد
تا اينکه بعد از چند روز
توي يه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که ميخوام ببينمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اينقدر خوشحال شده بود
فکر ميکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر ميکرد باز وقتي ميره تو پارک توي محل قرار هميشگيشون
دختره مياد و با هم ديگه کلي ميخندن
و بهشون خوش ميگذره
ولي فردا شد
پسره رفت توي همون پارک و توي همون صندلي که قبلا ميشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلي حرف خوب زد
ولي دختره بهش گفت بس کن
ميخوام يه چيزي بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پيش
يه پسره رو ميخواستم که اونم خيلي منو ميخواست
يک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خيلي هم دوستش دارم
ولي مادرم با ازدواج ما موافق نيست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولي من اصلا تو رو دوست ندارم
اين چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اينکه نميخواستم دلت رو بشکنم
پسره همينطور مثل ابر بهار داشت اشک ميريخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه ميداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پي زندگي خودت
من برات دعا ميکنم که خوش بخت بشي
تو رو خدا من رو ول کن
من کسي ديگه رو دوست دارم
اين جمله دختره همينجوري تو گوش پسره ميچرخيد
و براش تکرار ميشد
و پسره هم فقط گريه ميکرد و هيچي نميگفت
دختره گفت من ميخوام به مامانم بگم که
تو رفتي خارج از کشور
تا ديگه تو رو فراموش کنه
تو هم ديگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هيچي نگفت و گريه کرد
دختره هم گفت من بايد برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو ديگه فراموش کن
و رفت
پسره همين طور داشت گريه ميکرد
و دختره هم دور ميشد
تا اينکه پسره رفت و براي اولين بار تو زندگيش سيگار کشيد
فکر ميکرد که ارومش ميکنه
همينطور سيگار ميکشيد دو ساعت تمام
و گريه ميکرد
زير بارون
تا اينکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت
رفت و توي خونه همش داشت گريه ميکرد
دو روز تموم همينجوري گريه ميکرد
زندگيش توي قطره هاي اشکش خلاصه شده بود
تازه ميفهميد که خودش يه روزي به يکي که داشت براي عشقش گريه ميکرد
خنديده بود
و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گريه ميکرد
پسره با خودش فکر کرد که به هيچ وجه نميتونه دختره رو فراموش کنه
کلي با خودش فکر کرد
تا اينکه يه شب دلش رو زد به دريا
و رفت سمت خونه دختره
ميخواست همه چي رو به مادر دختره بگه
اگه قبول نميکرد ميخواست به پاي دختره بيافته
ميخواست هرکاري بکنه تا عشقش رو ازش نگيرن
وقتي رسيد جلوي خونه دختره
سه دفعه رفت زنگ بزنه ولي نتونست
تا اينکه دل رو زد به دريا و زنگ زد
زنگ زد و برارد دختره اومد پايين
و گفت شما
پسره هم گفت با مادرتون کار دارم
مادر دختره و خود دختره هم اومدن پايين
مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل
ولي دختره خوشحال نشد
وقتي پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره
داداش دختره عصباني شد و پسره رو زد
ولي پسره هيچ دفاعي از خودش نکرد
تا اينکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد
و پسره رو برد اون طرف و با گريه بهش گفت
به خاطر من برو اگه اينجا باشي ميکشنت
پسره هم با گريه گفت من دوستش دارم
نميتونم ازش جدا باشم
باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن
پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد
صورت پسره پر از خون شده بود
و همينطور گريه ميکرد
تا اينکه مادر دختره زورکي پسره رو راهي کرد سمت خونشون
پسره با صورت خوني و چشم هاي گريون توي خيابون راه افتاد
و فقط گريه ميکرد
اون شب رو پسره توي پارک و با چشم هاي گريون گذروند
مادره پسره اون شب

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشده خسته و دل مرده....
این بود تموم قصه زندگی این پسر

 
یک شنبه 31 مرداد 1395برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : محمد

خانه ای میسازیم در بلندای بهار

بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می روید

از احساس سر گل سرخ مدد می گیریم

ودل کوچکمان خشنود زدیدار شما می گردد

 
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : محمد

امــروز صبــرم تمــام شــد

تــوانستــم دو گــل را

از بــوتــه هــای شمعــدانــی جــدا کنــم

                                                 دو گــل را از بــوتــه هــای شمعــدانــی جــدا کــردم

در لابــلای صفحــات کتــاب گــذاشتــم

تــا بــرای پیــری ام انــدوختــه بــاشــد

                                                 این صفحــات کتــاب بــا عقــایــد کهنــه و پــوسیــده

در پیــری بــه مــن کمکــی نخــواهــد کــرد

در پیــری

فقــط امیــدم بــه ایــن دو گــل شمعــدانــی اســت

 
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : محمد

تـــو

اسمم به نام تو،

عشقم به ياد تو،

جسمم براي تو،

جانم فداي تو،

روحم كنار تو

اما زندگيم مال خودم چون زندگيم تويي

 
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : محمد

نفسم

نفسم از نفست لبریز است
توعجب حس غریبی که وجودت عشق است
چه توانم که نبودت به فنا برده مرا
عطرتن تو جام شفا داده مرا

 
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:23 :: نويسنده : محمد

آغوش تو

من فقط یک بلیت
رفت میخاهم
بی برگشت
به سوی
آغوش
تــــو

 
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : محمد

بگذار بگویم...!

جذاب تریــــن جای دنیا آغوش توست

جایی میان بازوانــــت،

روی قفسه سینه ات

♥مماس با قلبـــــت، همان قلبی که...♥

صدایش تمام زندگی من است..

 
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : محمد
آینه گفت چرا دیر کرده است ، نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟ گفتم او فقط اسیر من است ، فقط لحظه ای چند تاخیر کرده است / شاید هوا سرد بوده است ، شاید موعد قرار تغییر کرده است / خندید آینه به سادگیم و گفت : عشق پاک تو را زنجیر کرده است / گفتم درباره عشق من چنین سخن مگوی / گفت : خوابی ! او سالهاست که دیر کرده است / در آینه به خود مینگرم ، آه / عشق تو عجیب مرا پیر کرده است / راست گفت آینه که دیگر منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است…
 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : محمد
Hand In Hand
Hand In Hand
 
Laying underneath the stars,
On a warm silent night.
Your arms are wrapped around me,
And everything feels right.
 
You kiss me sweet and softly,
I feel your warm gentle touch,
You help me feel protected
Under the sweet night sky.
 
My world before me is perfect.
There's nowhere else I want to be,
Except laying underneath the stars
Hand in hand, you and me.
 
 
بخواب  زیر ستاره ها
در شب ساکت و آروم گرم
بازوهای تو در اطراف من پیچیده شده
و همه چیز درست به نظر میرسد
 
تو مرا ببوس شیرین و آرام
و من گرمای ملایم تو را احساس می کنم
تو به من کمک میکنی احساس امنیت کنم
زیر اسمان شیرین شب
 
دنیای من قبل از من کامل است
هیچ جای دیگری وجود ندارد که من بخواهم انجا باشم
به جز خوابیدن زیر ستاره ها
دست در دست ، تو و من
 
شعر انگلیسی Hand In Hand
 
 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : محمد

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : محمد

گاهی ... به خاطر کسی که دوستش داری باید عاشق بشی تا مجبور نشی به کسی که دوستش نداری بگی دوست دارم اینو وقتی میفهمی که برای دوست داشته شدن باید جون بکنی

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : محمد

عکسهای عاشقانه دو نفره خفن

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:8 :: نويسنده : محمد

من و همسرم يک زندگي عاشقانه داريم زيرا…..

یک زندگی عاشقانه
 براي همديگر وقت صرف ميکنيم.
 به همه ميگويم که دوستش دارم.
 براي قدر داني از محبتهايش،نامه عاشقانه اي برايش مينويسم.
 در جمع از او تعريف ميکنم.

 وقتي غمگين است سعي ميکنم ناراحتي اش را بفهمم واو را درک کنم.
 هميشه در اتفاقات مهم زندگي او را سهيم ميکنم قبل از اينکه ديگران چيزي بدانند.
 در همه ي مراحل زندگي با هم برنامه ريزي ميکنيم.
 همواره مراقبش هستم و به نيازهايش توجه خاصي نشان ميدهم.
 ازدواجمان را يکي از موهبتهاي الهي ميدانم.

 

 براي سلامتي اش صدقه ميدهم.
 در همه ي لحظات با گذشت رفتار ميکنم و سعي ميکنم که هميشه سرزنده و شوخ طبع باشم.
 کارهايي که نشان دهنده ي محبتم نسبت به اوست برايش انجام ميدهم.
 هر گاه از او خيلي عصباني هستم به نکات مثبتش هم فکر ميکنم.

 اگر احساس کنم چيزي از وسايل شخصي اش چيزي کم دارد ولي خودش نمي خرد،حتما برايش تهيه ميکنم.
 هميشه همه ي هدايايي را که به من داده است از صميم قلب دوست دارم.
 و……….
 و هميشه دل آرام يکديگر هستيم.

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:8 :: نويسنده : محمد

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:5 :: نويسنده : محمد

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:4 :: نويسنده : محمد

  ﭼـــــــــــــــــاﺩﺭﯼ ﺍﮔـــــــــــــــــــــــرﻫــــــــــــﺴــــــــــــــﺘــــــــــــــــــــﻢ

 

ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ! 

 

ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ 

 

ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﺳﺮﺟﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ! 

 

ﺳﺮﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﮔﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 

 

ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ! 

 

ﺑﻪ ﺭﻭﺿﻪ ﻭ ﺩﻋﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ

 

ﺩﺭ ﭘﺎﺭﮎ ﻫﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ! 

ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺎﯾﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ

 

ﻭﻟﯽ✘ ﭼـــــــــــــــــــــــــــــــﺎﺩﺭﻡ✘ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ! 

 

ﻣﺮﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺧﻄﺎﺏ ﮐﻦ

 

ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﻭﺭ!

 

ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﺍﺛﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ 

 

ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ✘ﭼـــــــــــــــــــــــــــــﺎﺩﺭﯼ✘ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍﺑﺎﻫﯿﭻ چيزعوض نمي کنم! من ازادمای حسودفتنه نمیهراسم بگذارهرچه میگویندبگویند

 

ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺗﻤﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭُﺥ ﻫﺮﮐﺲ ﻭناکس نمي کشم 

 

ﻣﻦ ﺭﺍﻫﻢ ﺭﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

 

ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺿﺎﯼ ﺍﻭ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺍﺭﻡ!

 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : محمد
تقديم به عزيزاني كه مادر گل شون ديگه كنارشون نيست:
 
دوست خوب من حواست باشد در اين روزهايي كه همه در هياهوي جشن مادر هستند اگر دلت لرزيد و هواي دستهاي گرم مادرت را داشتي خوب هوا را حس كن
آسمان را ببين
نگاه كن
او مادر است هميشه هست هميشه حواسش به توست
آغوشش هميشه براي تو پناه تمام دلتنگي ها و خستگي هاست
اگر دلت گرفت و افسوس خريدن هديه برايش را داشتي ، كاري بكن يك شاخه گل ، يك هديه كوچك *براي كسي كه ميداني منتظر هديه است، براي مادري كه هرگز مادر نشده تهيه كن
مطمئن باش مادرت مي فهمد...
 
 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : محمد
ﻧﺎﻣــــــــــﻢ ﺯﻥ ﺍﺳــــــــــــــــــــﺖ …
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ،
ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕـــــﺴﺎﺭ …
ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ …
ﮔﺎﻩ ﻟﭽﮏ ﺑﻪ ﺳﺮ …
ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ " ﻣﺮﺩی" ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ، 
⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮﻡ⇨ 
 
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ،
ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺁﺑﺮﻭﺩﺍﺭﯼ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
 
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐـــــﺸﻢ ،
ﻭ ﺗﻮ  ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ …
ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ،
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨
 
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ،
ﺯﺍﻧﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺳﺎﯾﯽ ،
ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ،
ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : 
" ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻟﻄــــــــــﻔﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ !
ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮﻡ⇨  
 
 
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ  ﭘﯿﺶ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ
ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻨﺪ ؟ 
ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ …
ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ …ﮔﺮﯾﺴﺘﻨﯽ ﺳﺨﺖ، 
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﯾﺸﮥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺗﻮ …
ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ،
ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ
"ﻣﻦ  ﺍﺯ " ﺗﻮ" ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــــــــــــﺮﻡ⇨
 
ﺯﻥ ﻋﺸﻖ ﺯﺍﯾﺪ …
ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾـــــــﺶ ﻧﺎﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺍﻭ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ …
ﻭ ﺗﻮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ 
ﺑﭽﻪ ﺩﺧـــــﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ … !!!
ﺍﻭ بیخوابی ﻣﯽ ﮐﺸﺪ …
ﻭﺗﻮ خواب حوریان بهشتی میبینی !!
او مادر میشود
وهمه جا میپرســـــن:نام پدر؟!!!!
باز هم به خود میگویی مرد؟
 
 
سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 22:58 :: نويسنده : محمد
چند بار واسـت بنویســـم باور کنی                               فقط تو باید حالـــمو بهتر کنــــی
 
من که زبـــــونـــم مــــــــو در آورده                               تو چی دلـــت پیشم کم نیاورده
 
چند بار پیغوم و پسغوم برات بفرستم                              بفهمی بدون تو از زندگی خستم
 
جـــون من دلـــــــت میاد ازم بگذری                               بری تا ابد منو تنـهام بـــــــزاری
 
ببین تو خودت میدونی مجتبی میمیره                            دستات تو دستای یکی دیگه بره
 
برگرد ببین دلــــــــم برات کم نمیزاره                             کسی رو غیر تو دوست نداره ...
 
جمعه 24 بهمن 1393برچسب:, :: 22:21 :: نويسنده : محمد
لبخند جذابتان می کند همه ما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند لبخند مسری است لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید لبخند زدن استرس را از بین می برد وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید به نظر می رسد که افرادیکه لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که "زندگی خوب پیش می رود". پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید. پس....همیشه لبخند بزنید
 
جمعه 24 بهمن 1393برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : محمد
دختر جوانی چند روز قبل از عروسیش آبله سختی گرفت وبستری شد.نامزد وی به عیادتش رفت وپسرک در میان صحبتهایش از درد چشم می نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورتش که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود... مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. بیست سال بعد از ازدواج شان آن زن از دنیا رفت مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود همه تعجب کردند و علت را ازش پرسیدن.مرد گفت "من کاری جز شرط عشق را بجا نیاوردم
 
جمعه 24 بهمن 1393برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : محمد
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم. خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم... بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد... خسته شدم بس كه تنها دويدم... اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن... مي خواهم با تو گريه كنم ... خسته شدم بس كه... تنها گريه كردم... مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم... خسته شدم بس كه تنها ايستادم
 
پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : محمد
با شاد بودن ، زیبا بودن ، رنگی بودن ، خندیدن ، رقصیدن ، و آواز خواندن هم می توان به بهشت رفت ، کافیست خوب باشیم و انسان ،
 
پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, :: 23:28 :: نويسنده : محمد

ازآدم‌ها بگذر! دلت را گنده‌تر کن... ناراحت این نباش که چرا جاده‌ی رفاقت با تو همیشه یک‌طرفه است.... مهم نیست اگر همیشه یک‌طرفه‌ای.... شاد باش که چیزی کم نگذاشته‌ای و بدهکار خودت و رفاقتت نیستی...

 
پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, :: 23:26 :: نويسنده : محمد

زندگی آنچه زیسته ایم نیست... بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده.. وآن گونه است که.. به یادش می آوریم.. تا روایتش کنیم..

 
پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب: داستان کوتاه, , :: 23:22 :: نويسنده : محمد

حضرت سلیمان (علیه السلام) گنجشكى را دید كه به ماده خود مى گوید: - چرا از من اطاعت نمى كنى و خواسته هایم را به جا نمى آورى؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سلیمان را با منقارم به دریا بیندازم توان آن را دارم! سلیمان از گفتار گنجشك خندید و آنها را به نزد خود خواست و پرسید: چگونه مى توانى چنین كارى بزرگى را انجام دهى؟ گنجشك پاسخ داد: - نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از این گونه حرفها مى زند. گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت كرد. سلیمان از گنجشك ماده پرسید: - چرا از همسرت اطاعت نمى كنى در صورتى كه او تو را دوست مى دارد؟ گنجشك ماده پاسخ داد:یا رسول الله! او در محبت من راستگو نیست زیرا كه غیر ازمن به دیگرى نیز مهر و محبت مى ورزد. سخن گنجشك چنان در سلیمان اثر بخشید كه به گریه افتاد و سخت گریست. آن گاه چهل روز از مردم كناره گیرى نمود و پیوسته از خداوند مى خواست علاقه دیگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند.

 
پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب: جملات زیبا, , :: 23:20 :: نويسنده : محمد

دلتان را دریایی کنید... وقتی دلتان دریایی شد هیچ کس نمی تواند به شما اهانت کند. اگر چشمه های درونی وجود خود را لایروبی کنید دریایی می شوید ودیگر محتاج آبی که از بیرون به شما برسد نخواهید بود...

 
جمعه 23 آبان 1393برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : محمد

 
جمعه 20 تير 1393برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : محمد

زندگی کوتاه است

پس به آن عشق بورز

خوشحال باش و لبخند بزن

فقط برای خودت زندگی کن

قبل از اینکه صحبت کنی گوش کن

و قبل از اینکه بنویسی فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی احساس کن

قبل ازاینکه تنفر , عشق بورز

زندگی همین است

( نامه یک آشنا E)

 

                         

 
شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : محمد

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد