من که بودم
که به شیب نگاه تو سرازیر شدم
چه کنم من ،
چه کنم که توان بیرون شدن
از دایره عشقت در من نیست
من شدم درویش ساده ی آواره
که هماره در مدارِ نور چشمت
عارفانه می چرخم
شب ِ رنجم بی فروغم بی ستاره
من گلویی خشک و تشنه
از بوسه هایت بی نشانه
بریز از لیوان نیمه پر خوشبختی
دو سه جرعه سر مستی، بی بهانه
صدایم کن صدایم کن
مرا از نو آغاز کن
رهرویی گم شده ام
در کوچه پس کوچه های شبانه
بی تو تمام شده است
تمام ِمعنای «مَنَم»
از نو مرا تعبیر کن با بیانی شاعرانه
نظرات شما عزیزان: